پروفایل نویسنده آرشیو مطالب کلیه مطالب این وبلاگ طراح قالب : آی تم |
ﻣﺪﯾﺮ : ﭘﺴﺮ ﺷﻤﺎ ﺍﺧﺮﺍﺟﻪ !
ﭘﺪﺭ: ﺍﺧﻪ ﭼﺮﺍ؟ ﻣﻦ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﭘﺪﺭﺵ ﺣﻖ ﺩﺍﺭﻡ ﺩﻟﯿﻠﺶ ﺭﻭ ﺑﺪﻭﻧﻢ !
ﻣﺪﯾﺮ : ﺷﺮﻡ ﺍﻭﺭﻩ ! ﺩﺭ ﻃﻮﻝ ﺩﻭﺭﻩ ﮐﺎﺭﯾﻢ ﻫﺮﮔﺰﺑﺎ ﭼﻨﯿﻦ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﻭﺑﻪ ﺭﻭ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﭘﺪﺭ:
ﻣﺤﺾ ﺭﺿﺎﯼ
ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﮕﯿﻦ ﭼﯽ ﺷﺪﻩ؟ ﺍﻭﻥ ﺑﭽﻪ ﺗﺎﺯﻩ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺭﻭ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻩ .ﺍﺧﻪ ﭼﯽ ﺷﺪﻩ؟
ﮐﺘﮏ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﺮﺩﻩ ﻧﻤﺮﻩ ﺻﻔﺮ ﮔﺮﻓﺘﻪ؟ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﻓﺤﺶ ﺩﺍﺩﻩ! ﺍﺧﻪ ﭼﯽ ﺷﺪﻩ !
ﻣﺪﯾﺮ : ﺑﭽﻪ ﺷﻤﺎ …
ﭘﺪﺭ: ﺑﭽﻪ ﻣﻦ ﭼﯽ؟
ﻣﺪﯾﺮ : ﺑﭽﻪ ﺷﻤﺎ ﺟﻠﻮﯼ ﻫﯿﺠﺪﻩ ﺟﻔﺖ ﭼﺸﻢ . ﺑﻪ ﻣﻌﻠﻤﺶ ﮔﻔﺘﻪ :
ﻋﺎﺷﻘﺘﻢ ﻋﺸﻘﻢ ! ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺑﭽﻪ ﮐﻼﺱ ﺩﻭﻡ ﺍﺑﺘﺪﺍﯾﯽ ﺑﻌﯿﺪﻩ ….
ﭘﺪﺭ ﭘﺮﯾﺪ ﻭﺳﻂ ﺣﺮﻓﻬﺎﯼ ﻣﺪﯾﺮ ﻭ ﺑﺎ ﻟﺤﻦ ﺗﻨﺪﯼ ﮔﻔﺖ : ﺳﻌﻴﺪ ﺍﻻﻥ ﮐﺠﺎﺳﺖ؟
ﻣﺪﯾﺮ :ﭘﺸﺖ ﺩﺭ ﺩﻓﺘﺮ !
ﭘﺪﺭ ﺳﺮﯾﻊ ﺍﺯ ﺟﺎﯾﺶ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺩﻓﺘﺮ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﺪ . ﺳﻌﻴﺪ ﺁﻧﺠﺎ ﻧﺒﻮﺩ ﭼﺸﻢ ﭼﺮﺧﺎﻧﺪ .
ﺭﻭﯼ ﺭﺩﯾﻒ
ﺻﻨﺪﻟﯽ ﻫﺎ ﮐﯿﻒ ﭘﺴﺮﺵ ﺭﺍ ﺷﻨﺎﺧﺖ !
ﺭﻭﯼ ﮐﯿﻒ ﺭﻭﯼ ﮐﺎﻏﺬ A4 ﺑﺎ ﺧﻂ ﮐﻮﺩﮐﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﺩﺳﺖ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﯼ ﺳﻌﻴﺪ ﺑﻪ ﭼﺸﻢ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩ ……
ﭼﺸﻢ ﻫﺎﺵ ﺧﯿﻠﯽ ﺷﺒﯿﻪ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺑﻮﺩ. ﻣﻨﻮ ﺑﺒﺨﺶ ﺑﺎﺑﺎ
_______________ ɪʼᆻ__ɩǫʂţ__ŵɪţʜǫǔţ __ȳǫǔ _________________
سلام بابایی......حالت خوبه؟؟؟
نمیدونم چیکار کنم بابایی؟بعد از تو دیگه هیچ کس مریمتو نمیبینه.......دیگه هیچ کس مثل قبل هوای دختر یکی یدونتو ندارههههههههه.......بابایییی؟؟؟؟؟؟؟چرا نمیای جواب همه رو بدی و بگی اینهمه دخترتو اذیت نکنن؟؟؟؟؟؟؟بابا از وقتی که تو رفتی خیلی بلاها سرم اومدههههههههههه......
همه ی اینا مونده تو دلمم.....آخه قرار بود وقتی از بیمارستان مرخص شدی همه رو برات تعریف کنم ولی همه ی اون حرفا تو دلم موند ....بابایی حالا که دارم اینو برات مینویسم میخوام اینجا برات همه رو تعریف کنم که وقتی بیمارستان بودی تا حالا به من چی گذشته.....آخه تو مثلا بابام بودی سایه ات بالا سرم بود......نمیدونم چی میگن...همیشه حواست بهم بود....بابا اون روزای آخر که داشم می اومدم بیمارستان اونقد حالم بد بود که اتوبوس اشتباه سوار شدمممممم.........از پارکشهر سر در اوردم.....بابایی نمیدونی چقد ترسیدم.......آخه تا حالا اینهمه از خونه دور نشده بودمممم بابا.....قلبم داش وای میساد واسه دیدنت........بابایی با هزار بدبخت بامترو اومدم بیمارستان ولی وقتی رسیدم وقت ملاقات تموم شده بود حسرت دیدن یه روز بیشترت تو دلم موند....همش منتظر بودم خوب بشی بیای برات تعریف کنم.....بابایی یادته روزای آخر همش بهت میگفتم بابایی مریمت دیگه بزرگ شده....میتونه از پس خودش بربیاد....تو هم با چشمات حرفمو تایید کردی و از چشات اشک اومد ....خیلی دلم میخواس بدونم اون لحظه بهم چی میگی ولی لامصب اون دستگاه تو دهنت نذاش حرف بزنی.......بابایی الان میگم غلط کردم من اونقد بچه ام که ......اونقد به وجود مردونت احتیاج دارم که .....بابا یادته هرسال باهم میرفتیم کتابای مدرسه رو میگرفتیم.....بعد باهم نگاشون میکردی؟؟؟؟؟بابایی پارسال خیلی منتظرت شدم بیای کتابای تستمو ببینی......دفتراموببینی و بگی قشنگه و دستتو رو سرم بکشی و دعا کنی برام ولی ......بابایی منو میبخشی؟؟؟؟؟
آخه ماه اخری که به هوش بودی و همه ی فامیل اومدن بیمارستان ببیننت....تو جلوی همه صدام کردی و گفتی مریم جون بیا بعد دستتو سرم کشیدی ونازم کردی بعد گریه کردی و گفتی مراقب خودت باشی همیشه ها.....من خجالت کشیدم جلو همه و گفتم بابا آخه این چه حرفیه؟بعد رفتم بیرون گریه کردم.....اون آخرین باری بود که صدام کردی و دستتو سرم کشیدی باباجون.......
فرداش مامان که اومد بیمارستان دید بیهوشی و دستگاه تو دهنته....سخت نفس میکشی......آخ بابا......تو چه میدونی از قلبم منم ساعت ملاقات اومدم اونجوری دیدمت وحشت کردم....الهی برات بمیرم که میترسدی وقتی دستتو میگرفتم اروم میشدی...بابا تو این یه سال که نبودی بدجور عاشق شدم ...شکستم داغون شدم......حرفم تو دلم موند نتونسم به کسی بگم عاشق کی شدم.....بابا شاید تو بودی میتونسی کمکم کنی......تو این یه سال نبود مرد تو زندگی رو کامل فهمیدم....فهمیدم که اگه بزرگ خونه نباشه اون خونه ویرونه اس........بابا شبا خوابم نمیبره کجایی که نازمو بکشی و با زور بخوابونی منو بگی بی خواب شی اذیت میشی......بابا روز آخر من فقط پیشت بودممممم.......هیچ وقت اون نگات یادم نمیره که انگار میدونسی دیدار آخرمونه....بابا دلم تنگ شده برای مردونگیت و عین مرد پشتم بودی ولی الان یه خرابه پشتمه.....بابا کنکور دادم نمیدونم تعیین رشته کنم قبول میشم یانه....آخه میدونی امسال چه زجری کشیدم از نبودن تو....بابا دوسام باباشونو به رخم میکشن ....دلمو آتیش میزنن....به دوسم میگم تعیین رشته کجااااااااااا میری؟میگه بابام داره چن وقته میگرده حالا پیدا کرده نمیشه که به تو بدم به همین راحتی....بابا میبینی تو رو خدا؟؟؟؟چه ادمایی دورمو گرفتن.....بابا خیلی اتفاقای دیگه برام افتاده که نمیدونم کدومو برات تعریف کنم........بابا برام دعا کن عاشق نشممممممممممممم................باباهای بقیه براشون همش دعا میکنن .....نگو که تو منو ول کردی بابا؟؟؟؟؟دعا کن پس برام خیلی...........بابا دعا کن که یکی پیدا شه قلبمونشکنه ,و واقعا دوسم داشه باشه ......دیگه از تنهایی خسه شدممممممم....
بابا دیگه برمممممممم الان بودی نمیذاشی تا این ساعت شب جلو کامپیوتر باشم پس میرم ناراحت نشی باعشهههههههههههههههه بابایی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
دوست دارمممممممممممممممممممممممممممممممممممم....بوووووووووووس
فعلا بای باییییییییییییییییییییییییییییییییی.....
_______________ ɪʼᆻ__ɩǫʂţ__ŵɪţʜǫǔţ __ȳǫǔ _________________
تو رو خدا درس خوندن پسرا رو نگاه کن.........استاد فک میکنه دانشجوهاش غرق سوال حل کردنن.........پسرا به سینوس و کسینوس تو ریاضی هم رحم نمیکنن............وااااای اگه استاد یه بار کتابو ببینهههههههههههههههه....خخخخخخخخخخخخخخخخ....
_______________ ɪʼᆻ__ɩǫʂţ__ŵɪţʜǫǔţ __ȳǫǔ _________________
مادر مـــــــــــــانند مداده
می توان کوچـــــــک شدنشو دیــــــــــد
ولی .....
پدر ، مــــــــــــــــانند خودکــــــــاره
یک دفعـــــــــــــــه تمــــــــــــــوم میــــــــــشه
پس همیشه مواظبشون باشیم
_______________ ɪʼᆻ__ɩǫʂţ__ŵɪţʜǫǔţ __ȳǫǔ _________________
سلاممممممم.....
خانوووومباز نیومدید ببینید.....؟واقعا ممنون از اینهمه لطفتون.....
خانوم گفتید چهارشنبه میدی ولی من که میدونم باز دارید دنبال نخود سیاه میفرستین.....
خانوووم یه چیزی....من هرچقد دنبال نخود سیاه گشم پیدا نشد............
خانوووم همش تجربی هارو دوس دارید اره؟
خیلی دوس داشم باهاتون در ارتباط باشم.......ولی باز هر چی خدا صلاح میدونه......
ما که شاید بریم از تهران.......ولی....
خانووووووووومممممم میدونم باز نمی یاید ببینید ولی من اینا رو واسه دل خودم نوشتمممممم....همین وبس......برامم مهم نیس بقیه یا کسایی که میان وبمو میبینن واسه خودشون یه چی میگن . اصلا از دلم خبر ندارن.....حتی بچه هایی که 13ساله باهاشون تو یه مدرسه ام.......معاون راهنماییم یه چی همیشه بهم میگف که تو ی واقعی تو رو من نشناختم و هیچ کس نمیشناسه.......برام این مهم بود که حرفام به شما برسه که اونم ظاهرا نمیرسه و شما اینجا نمی یاید......باتجربی ها خوش باشید....ولی بد نبود برا ماهم یه جایی باز میکردید.خودم میدونم یکم مسخره اس این حرفاااااااااااا ولی دوس داشم بگم تو دلم نمونه...
خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
خانوم دوست دارم......و در اخر عاشقتمممممممممممممممممممممممم.........
_______________ ɪʼᆻ__ɩǫʂţ__ŵɪţʜǫǔţ __ȳǫǔ _________________
به سلامتی مادری که اندامشو واسه خاطر ما بهم زد!
به سلامتی مادری که پول کیفش را با پوشک بچه عوض کرد!
به سلامتی مادری که همه چیزش را با عشق عوض کرد!
به سلامتی مادرت که عمرشو به پات ریخت!
به سلامتی همه مادرا...!
_______________ ɪʼᆻ__ɩǫʂţ__ŵɪţʜǫǔţ __ȳǫǔ _________________
تو مقصری..... اگر من دیگر(من سابق)نیستم..... پس من را به«من» محکوم نکن! من همانم که درگیر عشقش بودی.... یادت نمی آید؟؟؟؟؟؟ من همانم حتی اگر روزها بوی تفاوتی بدهم
_______________ ɪʼᆻ__ɩǫʂţ__ŵɪţʜǫǔţ __ȳǫǔ _________________
_______________ ɪʼᆻ__ɩǫʂţ__ŵɪţʜǫǔţ __ȳǫǔ _________________
سلاممممممم خانومممم آقانسب.... دلم براتون خیلی تنگ شده....امروز کارنامه دادن ولی شما نبودید؟؟؟؟/مگه نگفتید میاید؟؟؟؟؟زیر قولتون زدید؟؟؟؟؟؟ خانوممم مگه قرار نبود روز کارنامه یه چی بهمون بدید؟؟؟؟پ چی شد؟؟؟خانوووم خیلی ناراحت شدمممممم...گریمو در اوردید.....راسی با تجربی ها همش میرید بیرونبعد ریاضی ها رو ادم حساب نمیکنید؟؟؟؟؟ خانوووم میدونم که بامعرفتید و میاید اینجا....منم به همین امید اینو اینجا نوشتمممم....آخه راه دیگه ای برای پیدا کردنتون به نظرم نرسید........ دوسدار شمااااا: مریمممممممممممممممممممممم....
_______________ ɪʼᆻ__ɩǫʂţ__ŵɪţʜǫǔţ __ȳǫǔ _________________
سلام باباجوننننننننننننننننن......
دلم برات تنگ شده...آخه چیکار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟به کی دردمو بگم.....هیچ کس حرفامو نمیفهمه....
بابا چز چندتا فیلم و عکس و خاطره هات چیزی برام نمنده...بابا تو که /ارزوت بود دانشگاه رفتنمو ببینی...داره کم کم وقتش میشه ولی تو نیستی ...بابا امشب شب نیمه شعبانه...همه جا جشنه...ولی تو دل من غوغاس.....بابا همینجور داره اشکام میریزه...آخه چرا بهم توجه نمیکنی....چرا دیگه دوسم نداری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟مگه نمیدونی دخترا بابایی میشن...بابا با رفتنت منو داغون کردی بابا امروز شعر سنگ قبرتو انتخاب کردممممممممم....آخ بابا قلبم داره از داغ دوریت تیر میکشه....بابا....اگه بدونی تو این 1سال چقد قیافه ام عوض شده....و تو صورتم چقد چین افتاده.....
بابا چرا چن وقته دیگه خوابم نمیای؟؟؟؟؟دلم برات تنگ شده....آخه میدونی ناز دخترا رو باباشون میکشه....بابا دلم برای لووووس شدن تنگ شده...دلم میخواد برات لووووس شم وناز کنم وتوهم باتمام مدونگیت کنارم باشی...بابا دوهفته دیگه کنکور دارم....همه بچه ها باباشون میخواد ببرتشون.....ولی توچی راحت گرفتی خوابیدی.....دیگه حتی تو خوابمم نمیای....بابا خیلی بهت احتیاج دارم...به اون دستای مردونت....به اون قلب پاکت ...که باتموم وجود دوسم داش....آخه امروز یکی از معلم هام گفت...بچه هاتو این چن روز تا کنکور با باباهاتون خیلی حرف بزنید استرستون روکم میکنه...بابا سر کلاس گریه ام گرفت...
آخه چرا رفتی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/بخدا زود بوددددددددددددد خیلی بچه اممممممممممممم....
_______________ ɪʼᆻ__ɩǫʂţ__ŵɪţʜǫǔţ __ȳǫǔ _________________
aytem.ml |