پروفایل نویسنده آرشیو مطالب کلیه مطالب این وبلاگ طراح قالب : آی تم |
سلام بابایی......حالت خوبه؟؟؟
نمیدونم چیکار کنم بابایی؟بعد از تو دیگه هیچ کس مریمتو نمیبینه.......دیگه هیچ کس مثل قبل هوای دختر یکی یدونتو ندارههههههههه.......بابایییی؟؟؟؟؟؟؟چرا نمیای جواب همه رو بدی و بگی اینهمه دخترتو اذیت نکنن؟؟؟؟؟؟؟بابا از وقتی که تو رفتی خیلی بلاها سرم اومدههههههههههه......
همه ی اینا مونده تو دلمم.....آخه قرار بود وقتی از بیمارستان مرخص شدی همه رو برات تعریف کنم ولی همه ی اون حرفا تو دلم موند ....بابایی حالا که دارم اینو برات مینویسم میخوام اینجا برات همه رو تعریف کنم که وقتی بیمارستان بودی تا حالا به من چی گذشته.....آخه تو مثلا بابام بودی سایه ات بالا سرم بود......نمیدونم چی میگن...همیشه حواست بهم بود....بابا اون روزای آخر که داشم می اومدم بیمارستان اونقد حالم بد بود که اتوبوس اشتباه سوار شدمممممم.........از پارکشهر سر در اوردم.....بابایی نمیدونی چقد ترسیدم.......آخه تا حالا اینهمه از خونه دور نشده بودمممم بابا.....قلبم داش وای میساد واسه دیدنت........بابایی با هزار بدبخت بامترو اومدم بیمارستان ولی وقتی رسیدم وقت ملاقات تموم شده بود حسرت دیدن یه روز بیشترت تو دلم موند....همش منتظر بودم خوب بشی بیای برات تعریف کنم.....بابایی یادته روزای آخر همش بهت میگفتم بابایی مریمت دیگه بزرگ شده....میتونه از پس خودش بربیاد....تو هم با چشمات حرفمو تایید کردی و از چشات اشک اومد ....خیلی دلم میخواس بدونم اون لحظه بهم چی میگی ولی لامصب اون دستگاه تو دهنت نذاش حرف بزنی.......بابایی الان میگم غلط کردم من اونقد بچه ام که ......اونقد به وجود مردونت احتیاج دارم که .....بابا یادته هرسال باهم میرفتیم کتابای مدرسه رو میگرفتیم.....بعد باهم نگاشون میکردی؟؟؟؟؟بابایی پارسال خیلی منتظرت شدم بیای کتابای تستمو ببینی......دفتراموببینی و بگی قشنگه و دستتو رو سرم بکشی و دعا کنی برام ولی ......بابایی منو میبخشی؟؟؟؟؟
آخه ماه اخری که به هوش بودی و همه ی فامیل اومدن بیمارستان ببیننت....تو جلوی همه صدام کردی و گفتی مریم جون بیا بعد دستتو سرم کشیدی ونازم کردی بعد گریه کردی و گفتی مراقب خودت باشی همیشه ها.....من خجالت کشیدم جلو همه و گفتم بابا آخه این چه حرفیه؟بعد رفتم بیرون گریه کردم.....اون آخرین باری بود که صدام کردی و دستتو سرم کشیدی باباجون.......
فرداش مامان که اومد بیمارستان دید بیهوشی و دستگاه تو دهنته....سخت نفس میکشی......آخ بابا......تو چه میدونی از قلبم منم ساعت ملاقات اومدم اونجوری دیدمت وحشت کردم....الهی برات بمیرم که میترسدی وقتی دستتو میگرفتم اروم میشدی...بابا تو این یه سال که نبودی بدجور عاشق شدم ...شکستم داغون شدم......حرفم تو دلم موند نتونسم به کسی بگم عاشق کی شدم.....بابا شاید تو بودی میتونسی کمکم کنی......تو این یه سال نبود مرد تو زندگی رو کامل فهمیدم....فهمیدم که اگه بزرگ خونه نباشه اون خونه ویرونه اس........بابا شبا خوابم نمیبره کجایی که نازمو بکشی و با زور بخوابونی منو بگی بی خواب شی اذیت میشی......بابا روز آخر من فقط پیشت بودممممم.......هیچ وقت اون نگات یادم نمیره که انگار میدونسی دیدار آخرمونه....بابا دلم تنگ شده برای مردونگیت و عین مرد پشتم بودی ولی الان یه خرابه پشتمه.....بابا کنکور دادم نمیدونم تعیین رشته کنم قبول میشم یانه....آخه میدونی امسال چه زجری کشیدم از نبودن تو....بابا دوسام باباشونو به رخم میکشن ....دلمو آتیش میزنن....به دوسم میگم تعیین رشته کجااااااااااا میری؟میگه بابام داره چن وقته میگرده حالا پیدا کرده نمیشه که به تو بدم به همین راحتی....بابا میبینی تو رو خدا؟؟؟؟چه ادمایی دورمو گرفتن.....بابا خیلی اتفاقای دیگه برام افتاده که نمیدونم کدومو برات تعریف کنم........بابا برام دعا کن عاشق نشممممممممممممم................باباهای بقیه براشون همش دعا میکنن .....نگو که تو منو ول کردی بابا؟؟؟؟؟دعا کن پس برام خیلی...........بابا دعا کن که یکی پیدا شه قلبمونشکنه ,و واقعا دوسم داشه باشه ......دیگه از تنهایی خسه شدممممممم....
بابا دیگه برمممممممم الان بودی نمیذاشی تا این ساعت شب جلو کامپیوتر باشم پس میرم ناراحت نشی باعشهههههههههههههههه بابایی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
دوست دارمممممممممممممممممممممممممممممممممممم....بوووووووووووس
فعلا بای باییییییییییییییییییییییییییییییییی.....
_______________ ɪʼᆻ__ɩǫʂţ__ŵɪţʜǫǔţ __ȳǫǔ _________________
aytem.ml |